-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 15:48
دردهایی هست توی زندگی آدم که با هیچ مرهمی خوب نمی شه.........
-
حال این روزای من...
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 13:11
این روزا خیلی به آینده فکر می کنم ..به فردا ..به هفته دیگه ..به ماه بعد..به سال دیگه ...بعد اون وقت یه چیزی ته دلم می ریزه پایین ..استرس می شینه تو همه وجودم ..طپش قلبم اون قدر می ره بالا که انگار قلبم می خواد از توی سینه در بیاد...روزهای آلان از همیشه سخت تره ..با همیشه فرق داره ..جنسش با همه روزهای این سالها فرق...
-
یه روزایی توی زندگی هست که........
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 12:32
1_ یه روزایی توی زندگی هست که آدم ناخواسته بر می گرده به عقب ،به گذشته ،به روزایی که دیگه بر نمی گرده ولی خاطراتش خیلی پر رنگه،به حیاط قدیمی به بچه های قد و نیم قدی که دورت رو گرفتن ،به سرنوشتی که چطور رقم خورده ،بر می گردی به عقب به روزای بچگی به اون همه بی خیالی و بی خبری ،به خنده های از ته دل ..به عشق های یواشکی...
-
شب
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 01:09
نگاهش رو به سیاهی شب دوخته بود ..اسمون مهتاب بود و هوا گرم....پشت سرش خیابون بود و روبروش تنهایی ...خودش اینجا بود و فکرش فرسنگ ها دورتر ،بغض لعنتی رو فرو داد ...برای فرار دیگه دیر شده بود ...صدای قدم هایی که از هر لحظه بهش نزدیک تر می شد ...نزدیک و نزدیک تر ...باید می رفت ،می دونست که بعضی وقت ها برای برگشتن دیگه...
-
new song
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 11:16
امید یه آهنگی داره که جدیده البته من فکر می کردم خیلی قدیمیه نمی دونم چرا شاید چون منو می بره به عالمای دور ولی جدیده و تازه خونده یعنی این آهنگ پر از احساس باید از ته دلت واسه اونی که دوسش داری بخونی ....من عاشق اونجاشم که میگه من با عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم ...... من خیلی آهنگای ایرونی این مدلی دوست...
-
اول خرداد
شنبه 1 خردادماه سال 1389 12:02
امروز اول خرداد است و من به جرات می تونم بگم که بعد از تعطیلات عید گذشت زمان رو احساس نکردم ، به حدی خودم رو توی کار غرق کردم که روزها رو نفهمم ،که تنهایی رو حس نکنم .به تقویمم نگاه می کنم همه صفحه هاش پره از کارهایی که کردم و باید بکنم ...ته دلم انگار یه چیزی خالیه یه چیزی که انگار منو از همه چیز دور می کنه .. . ولی...
-
فردا
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 12:59
من هیچ وقت از تنهایی نترسیدم ،تنهایی نه به معنای بدون دوست و بدون یار و بدون آدم ها زندگی کردن منظورم تنهایی توی خونه موندنه ،خیلی وقته که به خاطر شرایط زندگیم عادت کردم که بیشتر اوقات تنها باشم ...تنها بخوابم ..تنها بیدار شم ..تنهایی خرید کنم ..تنهایی زندگی کنم و همیشه به خاطر مشغله زیاد کاری و فکری که دارم از...
-
روزای خوب
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 15:54
توی ماشین موقع برگشت به این فکر می کردم که چقدر همه حالمون خوبه ..خیلی وقت بود که همچین حسی نداشتم ،با وجود خستگی ولی همه خوب بودن ،یکی از معدود روزایی بود که هیچکی زیاده روی نکرده بود هیچکی بد اخلاقی نکرده بود ...توی اون جمع بیست و خورده ای نفر هیچکی واسه اون یکی قیافه نگرفته بود حتی اونایی که مست بودن هم یه جورای...
-
منشی دکتر افشار
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 11:14
اون موقع ها که بچه بودم شاید 5 یا 6 سالم بود ،عاشق این بودم که مریض شم و برم دکتر. با اینکه خیلی از خود دکتر می ترسیدم البته که همین آلانم می ترسم ولی خوب ما یه دکتری داشتیم به اسم دکتر افشار که من عاشق منشی اش بودم یعنی رسما" فقط دلم می خواست ساعت ها می نشستم و حرکات اینو نگاه می کردم ...واسه خودش سوژه ای بود...
-
آدم ها
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 16:23
بعضی وقت ها به حقیقت های تلخی در مورد آدم های اطرافت می رسی که هرگز..هرگز در انتهایی ترین گوشه مغزت هم دربارش فکر نکرده بودی....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 12:24
بعضی لحظه ها هست توی زندگی که انگار اشتباهی بوده ،انگار از جنس تو نیست ،حتی رد پایی از قول های نانوشته رو هم توش پیدا نمی کنی .لحظه های گنگ و نا مانوسی که تا ساعت ها بعد هم توانایی هضم کردنش رو نداری ...و تازه اون موقع است که باید تظاهر به فراموشی کنی ..تظاهر به بی عاری ،لبخند بزنی و به خودت بقبولونی که هیچ اتفاق مهمی...
-
وابستگی ها
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 16:31
روزها انگار خلاصه شده ،واسه من که حداقل اینطوریه ،هر روز ساعت 8 بیدار میشم میام سر کار ،بعدش کار و کار و کار تا ساعت 5 و 6 بعد از ظهر یا شایدم بیشتر البته تو هفته های گذشته حتی جمعه هام سر کار بودم یعنی بدون اغراق شب که میرم خونه توان هیچ کاری رو ندارم .احساس می کنم همه چی تو خونه به هم ریخته ولی من به این روند تکراری...
-
بعد از این همه روز
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 16:38
روزهای سختی گذشت ،تمام هفته گذشته اتفاقاتی افتاد که از تحملم خارج بود ...ولی به باور تازه رسیدم ،اینکه من واقعا" دیگه صبروتحمل گذشته رو ندارم ..تو این چند سال اخیر مشکل و گرفتاری کم نداشتم روزهای سخت هم کم نبوده ،نمی دونم چطوری تونستم اون روزها رو بگذرونم ..ولی آلان انگار دیگه طاقت ندارم با مشکلاتی که حتی به...
-
nobody...
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 11:45
نمی دونی که من توی خونه ام .مطمئنی که نیستم .صدای پاتو از پشت در می شنوم یک لحظه صدا قطع می شه ،داری دنبال کلیدت می گردی ..در رو باز می کنی ،هنوز هوا کاملا" تاریک نشده ولی تو چراغها رو روشن نمی کنی ..کیفت رو پرت می کنی روی اولین مبل و یکراست می ری پشت لب تاپ ،دلم می خواد داد بزنم چیه تو اون کامپیوتر لعنتی که...
-
فاصله ها
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 11:42
از صبح که از خواب بیدار شدم این بغض لعنتی تو گلوم ..دارم خفه می شم ولی دست از سرم بر نمی داره نه شکسته می شه نه فرو می ره ..یک خروار کاره نیمه تموم دارم از ساعت 9 صبح پشت میزم نشستم دو تا لیوان چایی تلخ خوردم بلکه رو فرم بیام ولی نمی یام ..خستگی ها و اتفاقات این چند وقت خیلی بهم فشار آورده بعضی وقت ها فکر می کنم من...
-
شنبه
شنبه 26 دیماه سال 1388 16:45
از جمعه شبایی که فرداش تو می ری ،بدم می یاد ،از این حس بدی که معلوم نیست چند روز دیگه می بینمت...از اینکه همیشه شبای رفتن انقدر مهربون تر از همیشه ایی که رفتنت واسم سخت تر می شه ......بدم میاد از هر چی شنبه بی رنگه...........
-
آدمهای گرم زندگی
جمعه 11 دیماه سال 1388 18:16
من حس می کنم بعضی آدمها حضورشون تو زندگی گرمه یعنی حتی اگه یه وقتهای خیلی زیاد نبینیشون از یادت نمی رن ،همیشگی ان ،می تونی توی لحظه لحظه های بودنت حسشون کنی...حتی اگه دیگه هیچ وقت نباشن...یعنی وقتی تنهایی حس می کنن ...وقتی می خندی میبینن .. .وقتی گریه میکنی غصه می خورن....تو از اون آدمهایی....
-
birth day
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 10:15
میگن آدم قشنگ ترین حس های زندیگیشو روز تولدش داره......راست می گن..
-
توی قاب پشت این پنجره ها
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 14:35
ماشین رو روشن کردم.نشست کنارم .شیشه پنجره از بارون خیس خیس بود.یکمی شیشه رو کشید پایین ،یه قطره آب چکید روی دستش ،دستش رو با پالتوش پاک کرد ،حواسم بهش بود .جعبه سیگارش رو در آورد یه نخ سیگار آتیش زد ،بدون اینکه حرف بزنه بهم تعارف کرد،می دونست نمی کشم ولی عادت داره،نگاهش به روبرو خیره بود .نمی دونم تو اون سیاهی شب ،در...
-
من دوست دارم که تو باشی
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 11:08
من بعضی وقت ها دوست دارم که بغلش کنم ،همین طوری بی دلیل توی آغوشش فرو برم تا فکر کنم که هست تا حضورشو احساس کنم من دلم می خواد بعضی وقت ها یواشکی در گوشش حرفهای بد بد بزنم بعد اونم غش کنه از خنده و دستشو بکشه رو لپ هام و بگه نرم ترین لپ دنیاست من دوست دارم لباس بپوشم و هی جلوش رژه برم و اونم هر دفعه از یه چیزیم ایراد...
-
business trip
شنبه 21 آذرماه سال 1388 16:50
مسافرت کاری بودم از سه شنبه شب که رفتم تا دیروز صبح که برگشتم فکر کنم فقط ۱۰ یا ۱۱ ساعت خوابیدم .با اینکه دیشب زود خوابیدم ولی هنوز خستم از صبح که اومدم سر کار داغونم رسما...البته دو روز کاری عالی داشتم با اینکه از لحظه ایی که رفتم هر اتفاقی که بگی افتاد اولا که دیر رسیدم فرودگاه و این همکارم بیچاره علف زیر پاش سبز شد...
-
خاطره های دور...
شنبه 14 آذرماه سال 1388 12:44
حس عجیبی این روزها توی عمق وجودم رفته ،بعضی لحظه ها تمام تنم رو می لرزونه و بعد یهویی خالی می شم ...وقتی به خودم میام می بینم هیچکس نیست نه دست نوازشی نه آغوش گرمی نه نگاه پر از سرزنشی ...و تنهایی تلخ این روزا دوباره یادم می یاد و من پر می شم از یاد تموم خاطره های دور...خاطره های خوب...
-
ما اینجور آدمی هستیم
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 13:43
اصولا" من آدم دقیقه 90 نیستم یعنی از کارای هول هولکی خوشم نمی یاد ،از سوپرایز کردن های بی موقع هم خوشم نمی یاد .دوست ندارم وقتی ساعت 10 شب شام خوردم و مسواک زدم و با گرمکن و یه پتو نشستم جلو تلویزیون و دارم خرمالو میخورم تازه یکی زنگ بزنه بخواد واسه ما برنامه بذاره ...آقا کلا" من آدم برنامه ریزی شده هستم...
-
نگاه
شنبه 30 آبانماه سال 1388 23:35
دیدی بعضی وقتها توی یه کافه ای رستورانی جایی نشستی بعد یهو در وا می شه و یکی با کلی آدم وارد می شه و با تو چشم تو چشم می شه و تو سعی می کنی سرتو بندازی پایین و یه نگاه به پارتنرت بندازی واز اون لبخندایی که دوست داره بهش بزنی بلکه یارو ببینه و دست از سرت بر داره .... بعد هر بار که سرتو می یاری بالا باهاش برخورد چشمی می...
-
جواب خوبی بدیه؟؟بله
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 16:51
تا حالا شده واسه یکی هر کاری از دستت بر میاد انجام بدی بهش خوبی کنی کارایی که خوشحالش می کنه براش بکنی ...کارهایی که آدم هایی که حتی از تو بهش نزدیک ترن هیچ وقت براش نکردن و بعد اون آدم یه جایی پشت سرت یه جایی که تو نیستی که حتی از خودت دفاع کنی یه حرفایی بزنه که هیچ واقعیتی نداره ...... و تو دلت می شکنه ....هر چی سعی...
-
سوشی
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 16:54
وای که من عاشق خوردن این کلمه چهار حرفیم .....یعنی می تونم به جرات بگم با اینکه آدم چاقی نیستم ولی می تونم حدود بیست عدد سوشی رو توی یک وعده به راحتی بخورم ...اصلا من کلن عاشق غذاهای چینی و ژاپنی ام ..هر چی هم بخورم خسته نمی شم ..آلان هم کلی هوس کردم ولی از شانس بد ما توی این تهرون فقط رستورانایی که سوشی سرو می کنند...
-
............
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 16:58
من هستم دلم می خواد بگم که خوبم .خیلی. یا شاید بگم عالی مثه اون آدمه که پر از انرژی مثبته ولی نیستم ....معمولیه معمولی ام ......نمیخوام مثه این زن های هاف هافو همش غر بزنم ولی حتی واسه دل خوشکنک خودمم نمی تونم بگم که خوبم .که نیستم ...... امروز از اون روزای یکشنبه پاییزیه که جون می ده واسه یه پیاده روی دونفره...
-
یک روز تلخ .یک دوست
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 12:55
اه گند بزنه این روزگار لعنتیو که هر چی میخواهی خوب باشی که حتی الکی خوب باشی باز هم نمی زاره هر چی می خوای بگذرونی که فقط رج نزنی روزهای خالی رو انگاری بازم نمی شه .... چیز زیادی نمی خواهی فقط می خوای نفس بکشی به حال خودت به دل خودت. زندگی کنی واسه الکی خوشیهای خودت که نخوای به هر کسی بگی کی؟ کجا؟ چرا؟ که نخواد ازت...
-
گناه آن دیگری
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 16:50
از صبح با سردرد از سرو صدای همسایه دیوار به دیوار از خواب بیدار شدم .من نمیدونم چرا این مردم ما نمی خوان فرهنگ آپارتمان نشینی رو یاد بگیرن هی از سر صبح هوار می زنن تو راه پله ها نمی گن شاید یه بنده خدایی خواب باشه هنوز....همین سردرد کافیه که یه روز بی حوصله رو شروع کنی ..از وقتی هم که وارد شرکت شدم احساس کردم همه...
-
بوی گل مریم
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 19:16
امروز از اون روزای سخت بود از اون روزهای که حوصله هیچکس و هیچی رو نداری از اون روزایی که دلت میخواد بری ته دنیا هر چند که نمی دونی ته دنیا کجاست از زمین و زمان خسته ایی از آدم هایی که حرفتو نمی فهمن از آسمون که تو این پاییز لعنتی حتی یک قطره هم نمی باره و منوغرق تنهایی های خودم می کنه. خیلی اتفاقی یه وبلاگ خوندم که...