جایی دیگر

دست نوشته های شخصی

جایی دیگر

دست نوشته های شخصی

فردا

من هیچ وقت از تنهایی نترسیدم ،تنهایی نه به معنای بدون دوست و بدون یار و بدون آدم ها زندگی کردن منظورم تنهایی توی خونه موندنه ،خیلی وقته که به خاطر شرایط زندگیم عادت کردم که  بیشتر اوقات تنها باشم ...تنها بخوابم ..تنها بیدار شم ..تنهایی خرید کنم ..تنهایی زندگی کنم و همیشه به خاطر مشغله زیاد کاری و فکری که دارم از تنهاییام استقبال کردم ...ولی این روزها انگار همه چیز تغییر کرده ،من اون آدم سابق نیستم و خودم بهتر از هر کسی اینو می دونم شبها با وجود خستگی زیاد ساعت ها بیدار می مونم و صداهای عجیبی تو اون تاریکی شب منو به هراس می ندازه ..صداهایی که انگار همه ترس های عالم رو به دلم می یاره ..صداهایی که تو عمق شب وسط اون همه تنهایی منو پرت می کنه به خاطره های دور به روزهایی که اگرچه موقعیت و پول و راحتی آلان رو نداشتیم ولی خوشحال بودیم ،صدای خنده هامون تا اوج می رفت و اشک هامون با یک تلنگر به خنده می نشست اون روزها از استرسو و فشار اعصاب خبری نبود هر چی بود  زندگی بود خود خود زندگی ...... و من امروز می ترسم ..نه از تنهایی ها ...نه از صداهای غریب تو عمق شب ...من می ترسم از فردا ....از فرداهایی که از امروز هم پر هراس تره....

نظرات 1 + ارسال نظر
مریمی شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://maryami-myself.blogfa.com

من گاهی توهم می زنم ولی.. تنها می مونما اما مثلا شب دوس دارم یه کم تخیل به خرج بدم. بعد نمی دونم چرا ترس برم میداره! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد