جایی دیگر

دست نوشته های شخصی

جایی دیگر

دست نوشته های شخصی

بعد از این همه روز

روزهای سختی گذشت ،تمام هفته گذشته اتفاقاتی افتاد که از تحملم خارج بود ...ولی به باور تازه رسیدم ،اینکه من واقعا" دیگه صبروتحمل گذشته رو ندارم ..تو این چند سال اخیر مشکل و گرفتاری کم نداشتم روزهای سخت هم کم نبوده ،نمی دونم چطوری تونستم اون روزها رو بگذرونم ..ولی آلان انگار دیگه طاقت ندارم با مشکلاتی که حتی به بزرگی قبل نیست هم از پا در می یام ...این یه واقعیته ..چون اینجا نه کسی منو می شناسه نه کسی هست که نازمو بکشه ولی ..من واقعا" خستم ....یه جورایی کم آوردم ....و این حال خراب حتی فرصت نوشتن رو هم ازم می گیره ....واین حجم بالای کاری شب عید دیگه به آدم امون فکر کردن هم نمی ده. 

 

 

بعد نوشت: امروز بالاخره یک اتفاق خوب افتاد ،چیزی که خیلی وقته منتظرشم ،باورم نمی شه بعد از این همه حرفی که اون بالا نوشتم دقیقا" امروز باید این خبر خوب برسه...........خدا خیلی بزرگتر از تصور ماست.

nobody...

 

 

 

 نمی دونی که من توی خونه ام .مطمئنی که نیستم .صدای پاتو از پشت در می شنوم یک لحظه صدا قطع می شه ،داری دنبال کلیدت می گردی ..در رو باز می کنی ،هنوز هوا کاملا" تاریک نشده ولی تو چراغها رو روشن نمی کنی ..کیفت رو پرت می کنی روی اولین مبل و یکراست می ری پشت لب تاپ ،دلم می خواد داد بزنم چیه تو اون کامپیوتر لعنتی که نرسیده می ری سراغش ولی دستم رو محکم میگیرم جلوی دهنم تا صدام در نیاد ...سیگارتو آتیش می زنی ..کلافه یه پک عمیق بهش می زنی...خاکسترش می ریزه رو شلوارت ،تازه اون موقع است که دنبال جا سیگاری می گردی ..هر از گاهی سرت رو می یاری بالا و با نگاهت دنبال چیزی میگردی ..تاریکی و سکوت خونه کم کم منم داره میترسونه ......از جات بلند می شی و همون طور که داری دکمه های پیراهنت رو باز می کنی می ایی سمت اتاق و چراغ رو روشن می کنی و چشمت به من می افته که زانوهامو بغل کردم و زل زدم بهت ...یک لحظه از ترس پر می شی ...ولی وقتی به خودم میام می بینم یک لبخند به عمق رابطه مون روی لبات نشسته ..... 

من به خاطر تو اونجا نرفتم........

فاصله ها

از صبح که از خواب بیدار شدم این بغض لعنتی تو گلوم ..دارم خفه می شم ولی دست از سرم بر نمی داره نه شکسته می شه نه فرو می ره ..یک خروار کاره نیمه تموم دارم از ساعت 9 صبح پشت میزم نشستم دو تا لیوان چایی تلخ خوردم بلکه رو فرم بیام ولی نمی یام ..خستگی ها و اتفاقات این چند وقت خیلی بهم فشار آورده بعضی وقت ها فکر می کنم من خیلی آدم حساسی ام بیش از حد به مسائل کوچیک اهمیت می دم واسه همینه که تو همیشه می گی من از کاه کوه می سازم ولی من از این روند تکراری زندگی خستم ...من از خودم خستم ...از آدم ها خستم .. از اینکه صبرم کم شده ..از اینکه دیگه مثل قبل طاقتم زیاد نیست..روزهای سخت تو زندگیم کم نبوده ولی انگاری دیگه نمی کشم ..... 

 

  در میان من و تو فاصله هاست   

کاش می شد تو به لبخندی این فاصله را برداری