جایی دیگر

دست نوشته های شخصی

جایی دیگر

دست نوشته های شخصی

نگاه

دیدی بعضی وقتها توی یه کافه ای رستورانی جایی نشستی بعد یهو در وا می شه و یکی با کلی آدم وارد می شه و با تو چشم تو چشم می شه و تو سعی می کنی سرتو بندازی پایین و یه نگاه به پارتنرت بندازی واز اون لبخندایی که دوست داره بهش بزنی بلکه یارو ببینه و دست از سرت بر داره .... بعد هر بار که سرتو می یاری بالا باهاش برخورد چشمی می کنی ،نه اینکه تو هم بخوای نگاش کنی ولی انقدر یارو بهت زل زده که یه لحظه به خودت شک می کنی ..به خودت و لباسات نگاه میکنی و سعی می کنی به روی خودت نیاری تا یه وقت آبروریزی نشه...بعد یه نگاه به پارتنر اون می کنی می بینی با بقیه دوستاش سرگرمه و غش غش خندش رو هواست .. بعدحرصت می گیره که عجب یاروی پرویی نه خودش تنهاست نه تو تنهایی ولی دست بر دار نیست... انگار اون نیم ساعت که اونجایی ۲ ساعت می گذره ..ولی حس می کنی یه چیزی تو نگاهش آشناست ..بعد وقتی از جات بلند می شی که از در بیرون بری تازه یادت می یاد یارو کیه ... بعد اون موقع فوری از در میری بیرون و دیگه پشت سرتم نگاه نمی کنی..... 

 

پ.ن : یکی از چیزای خیلی خیلی بد اینه که مجبور بشی یه رستورانی که خیلی دوست داری دیگه نری....

جواب خوبی بدیه؟؟بله

تا حالا شده واسه یکی هر کاری از دستت بر میاد انجام بدی بهش خوبی کنی کارایی که خوشحالش می کنه براش بکنی ...کارهایی که آدم هایی که حتی از تو بهش نزدیک ترن هیچ وقت براش نکردن و بعد اون آدم یه جایی پشت سرت یه جایی که تو نیستی که حتی از خودت دفاع کنی یه حرفایی بزنه که هیچ واقعیتی نداره ...... و تو دلت می شکنه ....هر چی سعی می کنی به خودت دلداری بدی که نه مهم نیست تو اون کارای خوبو واسه خودت کردی واسه خدا حتی اگه اون نفهمه ....ولی نمی شه قانع نمی شی ...تو می خواستی فقط به اون خوبی کنی ولی ......آه ه ه ه .... دلت می گیره وقتی جواب مهربونیهات جواب محبت هات جواب همه باورهایی که به یه آدم داری توی یه لحظه از بین می ره ............ نه فقط دلت نمی گیره ...داغون می شی ...انگاری خالی می شی .  

  

و من امروز هم از هر چی حس زندگیه خالی ام.........انگاری زندگی کردنم نمی یاد اصلا این روزا

سوشی

وای که من عاشق خوردن این کلمه چهار حرفیم .....یعنی می تونم به جرات بگم با اینکه آدم چاقی نیستم ولی می تونم حدود بیست عدد سوشی رو توی یک وعده به راحتی بخورم ...اصلا من کلن عاشق غذاهای چینی و ژاپنی ام ..هر چی هم بخورم خسته نمی شم ..آلان هم کلی هوس کردم ولی از شانس بد ما توی این تهرون فقط رستورانایی که سوشی سرو می کنند از انگشتای دست هم کمتره و خوب طبعا خیلی هم گرون .....پس نمی شه هر وقت که هوس کردی و دلت خوراکی های تیشتان خواست بری سراغشون اول باید ببینی چندم ماه بعد هم موجودی جیب نازنین رو بسنجی ببینی امکان پذیر هست یا نه .......... 

سوشی یه غذای کاملا ژاپنیه که اصولا همراه یک خمیر سبز رنگی به اسم واسابی سرو می شود که البته این خمیر تندی خاصی دارد که تحمل طعمش برای هر کسی ممکن نیست ...کلن سوشی به خاطر خاویار و ماهی های خامی مثل سلمون که توش استفاده می شه گرون هست .... به نظر من که شاهکاره .........به اونایی که دوست ندارن پیشنهاد می دم فقط یک بار امتحانش کنند.....

............

من هستم دلم می خواد بگم که خوبم .خیلی. یا شاید بگم عالی مثه اون آدمه که پر از انرژی مثبته ولی نیستم ....معمولیه معمولی ام ......نمیخوام مثه این زن های هاف هافو همش غر بزنم ولی حتی واسه دل خوشکنک خودمم نمی تونم بگم که خوبم .که نیستم ...... 

امروز از اون روزای یکشنبه پاییزیه که جون می ده واسه یه پیاده روی دونفره .....خیابون ولیعصر یا باشگاه انقلاب(اگه خلوت باشه) ..یا خیابون مرجان یا.....یه جایی که خلوت باشه .پر نباشه از آدم هایی که از سر تا پاتو زیر نظر دارن یه جایی که بتونی به حال خودت باشی حرف بزنی داد بزنی .یه آهنگیو که خیلی دوست داری با هم هوار بزنین بخونین و انقدر بهتون خوش بگذره که دلتون بخواد یه بار دیگه از اول بخونین و بعدش با هم غش غش بخندین و آرزوهای بزرگتون رو یه بار دیگه واسه هم فریاد کنین   

و یهویی پر از حس زندگی بشین ............ 

ولی.........امروز واسه من یکشنبه پاییزیه عاشقانه نیست..من امروز خیلی معمو لی ام 

یک روز تلخ .یک دوست

اه گند بزنه این روزگار لعنتیو که هر چی میخواهی خوب باشی که حتی الکی خوب باشی باز هم نمی زاره هر چی می خوای بگذرونی که فقط رج نزنی روزهای خالی رو انگاری بازم نمی شه .... 

چیز زیادی نمی خواهی فقط می خوای نفس بکشی به حال خودت به دل خودت. زندگی کنی واسه الکی خوشیهای خودت که نخوای به هر کسی بگی کی؟ کجا؟ چرا؟ که نخواد ازت بپرسه کی ؟ کجا؟ چرا؟ 

من که می دونم تو که می دونی که هر کاری می شد کردی که بهتر شه ولی نشد شاید خدا نخواست ولی نه نه نه .....مگه می شه که خدا نخواد این چه حرف مفتیه که وقتی هیچی نداریم می گیم .......می دونم که حق داری حق داری حق داری  

میدونی حال آلان تو مثل اون موقعی می مونه که فقط می خوای نیم ساعت زودتر از سر کار جیم بزنی و از صبح هیچ آدم مهمی توی شرکت نبوده و هیچ کار مهمی هم هیچکی انجام نداده ولی تا تو پاتو از در میذاری بیرون رئیسو معاونشو .معاون معاونش دنبالت می گردن و تا به خودت بیای می بینی تو 5 دقیقه 8 تا میس کال داری و مجبوری بری تو ملاصدرا دور بزنیو برگردی دوباره از همت بیایی شرکت چون اون موقع که چشمت به تلفنت افتاده دیگه رفته بودی تو همتو راه برگشتی نداشتی ......... و اون موقع است که توی دلت به تمام فامیلای راه دور و نزدیک همه ادمای شرکت صلوات میدی ولی ته تهش خودت هم میدونی که تقصیر داشتی که تو هم میدونی 

  یه جایی یه اتفاقایی نباید می افتاد که تو باید جلوشو می گرفتی که ای کاش می گرفتی .........ولی یه بار دیگه بخواه که بشه که میشه اگه تو بخوای.......... حس میکنم حس تلخ این روزهاتو ولی باور دارم که می گذره چون تو تویی و من این تو رو خوب می شناسم.