جایی دیگر

دست نوشته های شخصی

جایی دیگر

دست نوشته های شخصی

شنبه

از جمعه شبایی که فرداش تو می ری ،بدم می یاد ،از این حس بدی که معلوم نیست چند روز دیگه می بینمت...از اینکه همیشه شبای رفتن انقدر مهربون تر از همیشه ایی که رفتنت واسم سخت تر می شه ......بدم میاد از هر چی شنبه بی رنگه...........

آدمهای گرم زندگی

  

من حس می کنم بعضی آدمها حضورشون تو زندگی گرمه یعنی حتی اگه یه وقتهای خیلی زیاد نبینیشون از یادت نمی رن ،همیشگی ان ،می تونی توی لحظه لحظه های بودنت حسشون کنی...حتی اگه دیگه هیچ وقت نباشن...یعنی وقتی تنهایی حس می کنن ...وقتی می خندی میبینن .. .وقتی گریه میکنی غصه می خورن....تو از اون آدمهایی.... 

birth day

میگن آدم قشنگ ترین حس های زندیگیشو روز تولدش داره......راست می گن..

توی قاب پشت این پنجره ها

 

 

ماشین رو روشن کردم.نشست کنارم .شیشه پنجره از بارون خیس خیس بود.یکمی شیشه رو کشید پایین ،یه قطره آب چکید روی دستش ،دستش رو با پالتوش پاک کرد ،حواسم بهش بود .جعبه سیگارش رو در آورد یه نخ سیگار آتیش زد ،بدون اینکه حرف بزنه بهم تعارف کرد،می دونست نمی کشم ولی عادت داره،نگاهش به روبرو خیره بود .نمی دونم تو اون سیاهی شب ،در امتداد اتوبان دنبال چی می گشت ...شاید آرزوهاش ..شاید خاطراتش ..زیر چشمی ،از پشت پرده اشکی که به سختی سعی در مهار کردنش داشتم نگاهش کردم .اینجا نبود ...سکوتمون نمی شکست ...سکوت بهترین حرف بود. می فهمیدمش ...درداشو می دونستم ..تو این چند ماه پا به پاش غصه خورده بودم ..اون صورت بی روح و نگاه پراز غمش باهام حرف می زد.

پیاده شد ..بدون هیچ حرفی هنوز یک قدم بر نداشته بود که برگشت ،سرش رو نزدیک پنجره آورد لبخند بی رمقی به روم زد و با صدایی که به سختی شنیده می شد گفت:مرسی خیلی آروم تر شدم و رفت 

رفتنش را تماشا کردم و به اشک هایم اجازه دادم که بی محابا فرو بریزن.....