نمی دونی که من توی خونه ام .مطمئنی که نیستم .صدای پاتو از پشت در می شنوم یک لحظه صدا قطع می شه ،داری دنبال کلیدت می گردی ..در رو باز می کنی ،هنوز هوا کاملا" تاریک نشده ولی تو چراغها رو روشن نمی کنی ..کیفت رو پرت می کنی روی اولین مبل و یکراست می ری پشت لب تاپ ،دلم می خواد داد بزنم چیه تو اون کامپیوتر لعنتی که نرسیده می ری سراغش ولی دستم رو محکم میگیرم جلوی دهنم تا صدام در نیاد ...سیگارتو آتیش می زنی ..کلافه یه پک عمیق بهش می زنی...خاکسترش می ریزه رو شلوارت ،تازه اون موقع است که دنبال جا سیگاری می گردی ..هر از گاهی سرت رو می یاری بالا و با نگاهت دنبال چیزی میگردی ..تاریکی و سکوت خونه کم کم منم داره میترسونه ......از جات بلند می شی و همون طور که داری دکمه های پیراهنت رو باز می کنی می ایی سمت اتاق و چراغ رو روشن می کنی و چشمت به من می افته که زانوهامو بغل کردم و زل زدم بهت ...یک لحظه از ترس پر می شی ...ولی وقتی به خودم میام می بینم یک لبخند به عمق رابطه مون روی لبات نشسته .....
من به خاطر تو اونجا نرفتم........
سلام .
ما می تونیم یه جایی غیر از بلاگفا با هم حرف بزنیم ؟ [لبخند]