روزهای سختی گذشت ،تمام هفته گذشته اتفاقاتی افتاد که از تحملم خارج بود ...ولی به باور تازه رسیدم ،اینکه من واقعا" دیگه صبروتحمل گذشته رو ندارم ..تو این چند سال اخیر مشکل و گرفتاری کم نداشتم روزهای سخت هم کم نبوده ،نمی دونم چطوری تونستم اون روزها رو بگذرونم ..ولی آلان انگار دیگه طاقت ندارم با مشکلاتی که حتی به بزرگی قبل نیست هم از پا در می یام ...این یه واقعیته ..چون اینجا نه کسی منو می شناسه نه کسی هست که نازمو بکشه ولی ..من واقعا" خستم ....یه جورایی کم آوردم ....و این حال خراب حتی فرصت نوشتن رو هم ازم می گیره ....واین حجم بالای کاری شب عید دیگه به آدم امون فکر کردن هم نمی ده.
بعد نوشت: امروز بالاخره یک اتفاق خوب افتاد ،چیزی که خیلی وقته منتظرشم ،باورم نمی شه بعد از این همه حرفی که اون بالا نوشتم دقیقا" امروز باید این خبر خوب برسه...........خدا خیلی بزرگتر از تصور ماست.
فکر کنم تو بیشتر از این که صبرت کم بشه امیدتو از دست دادی امیدوارم دوباره انرژیتو به دست بیاری . یادت باشه تو یه دی ماهی هستی وبز دی همیشه نوکه قله می ایسته.:)))))